تئوری های چندین عاملی هیپنوتیزم

از بحث های گذشته این موضوع روشن می شود که نظریه پردازهای مختلف، در بحث های پیشنهادی خود معمولا” به بیشتر از یک عامل اشاره یا تأکید داشته اند. بنابراین، کوبی و مارجولین به گسستگی ، هویت سازی، سیر قهقرایی و ترانس فرانس اشاره دارند. هیلگاردها به گسستگی در درون یک مفهوم حالت اشاره یا تأکید می کنند. باربر از انگیزه ی کاری در متن یا بطن یک ارتباط هیپنوتیزمی صحبت می کند. واتکینس ها هیپنوتیزم را یک حالت ارتباطی می دانند که در آن دستکاری انرژی های اوبژکت و ایگو راحت تر می شود.
باری، در سال 1962 شور به صورت اختصاصی یک نگرش سه عاملی را نسبت به هیپنوتیزم ارائه داد. به باور وی، یک حالت طبیعی از آگاهی با به حرکت در آمدن یک ساختار ویژه مشخص می شود که در پس زمینه ی توجه پدید می آید که به تمام تجربیات و تجزیه و تحلیل ها معنی می بخشد. او به این مضمون عنوان «توجیه کلی واقعیت» را داد. به باور او، یک کوشش ذهنی (نه لزوما” آگاهانه) لازم است تا این توجیه کلی واقعیت ادامه پیدا کند. این به صورت دوره ای و به آهستگی پیشرفت پیدا کرد. مطالب مطرح شده بسیار مضامین انعطاف پذیری هستند و با لایه های قابل تغییر متعددی که دارند، در گذر زمان تغییر و تکامل می پذیرند.
در واقعیت طبیعی زندگی در شرایط بیداری این توجیه کلی واقعیت به صورت دائمی عمل می کند و آن در ارتباط نزدیک با تمام تجربیات است. هر زمانی که این توجیه کلی واقعیت محو شود، یک حالت خلسه تشکیل می شود. هیپنوتیزم با دو جنبه مشخص می شود؛ در اولی ساخته شدن یک حالت توجیهی موقتی برای طیف کوچکی از کارهای قبلا” انتخاب شده است. مرحله دوم شامل محو شدن نسبی توجیه کلی واقعیت در درون آگاهی غیر عمل کننده می باشد.
زمانی که توجیه کلی واقعیت ناپدید شود، دیگر تجربه ها معنی عادی خود را نخواهند داشت، زیرا زمینه و بنیان از بین رفته است. از سوی دیگر آنها معنی خاصی پیدا می کنند، همان طور که توسط هیپنوتیست و از طریق تلقیناتش مشخص می شود. همان طور و در شرایطی که توجیه کلی واقعیت کمرنگ می شود، مراحل بدوی یا اولیه ی تفکر (مثلا” همان طور که توسط بیماران روان پریش نشان داده می شود) به داخل زمینه ی آگاهی جریان پیدا می کنند.
شور بر این باور بود که سه بعد اصلی در عمق هیپنوتیزم وجود دارند و چند ترکیب متفاوت از این سه عامل در هر القای خلسه ی هیپنوتیزمی حضور و وجود دارند.
عامل اول، خلسه است. یا با توجیه آن، کناره گیری یا واگذاری صحنه توسط «توجیه کلی واقعیت»
دومی، به عهده گرفتن نقشی است. این شامل عکس العمل توجیهی سوژه نسبت به هیپنوتیست است، به همان صورتی که در این زمان برای او تعریف شده است.
سومی، همان مضمون اشتغال ذهنی قدیمی است. این مضمون را می توان مشابه و معاون با فاکتور ترانس فرانس تلقی یا تصور کرد. در اینجا، سوژه طوری نسبت به هیپنوتیست رفتار می کند که گویی وی _ هیپنوتیست_ یکی از چهره های شاخص در زندگی سوژه بوده است. این ارتباط خاص هیپنوتیزمی یا ارتباط ترانس فرانسی شامل «هسته ی اصلی» شخصیت سوژه می شود.
شور بر این باور بود که در برخی از روشهای القای خلسه و یا در متن و بطن برخی از ارتباطات، عامل خلسه نقش اساسی را بازی می کند (برای مثال، در مواردی که با نگرش خواب _ ریلاکس شدن، القای خلسه با بی حرکت کردن و ساکت کردن بیمار صورت می گیرد که در تلقینات کوبی و مارگولین مشاهده می شود).
در سایر روشهای القای خلسه، بیشتر بر روی نقش به عهده گرفتن تأکید می شود و در این موارد سوژه نقش یک تماشاگر صحنه ها و تصاویر آرام بخش و جذاب را به عهده می گیرد، و بالاخره در زمانی که هیپنوتیزور کوشش می کند که حالت کودکی را در سوژه زنده کند و بر رفتارهای ساده و بدوی توجه یا تأکید می شود و نقش های متکی بر دیگران در او برانگیخته می شود. در این شرایط اشتغالات یا درگیری های بدوی را می توان هسته ی مرکزی این هیپنوتیزم تلقی کرد. هر یک از موارد سه گانه فوق و یا ترکیبی از آنها ممکن است برای القای خلسه ی هیپنوتیزمی مورد استفاده قرار بگیرد. ولی در تمام موارد، طبیعت یا خصلت این حالت که ایجاد می شود، به صورت قابل ملاحظه ای متکی بر فاکتوری است که بیشتر مورد تأکید قرار گرفته است.
منبع: کتاب روش های درمانی هیپنوتیزم – ترجمه دکتر جمالیان