تعالیم یک استاد معنوی و ماوراء

این در مورد خاطراتی از یک استاد معنوی است که توصیه هایی اخلاقی در مورد ماورالطبیعه به نویسنده کرده است و او نیز با نوشتن آنها، این توصیه ها را در اختیار دیگران قرار داده است. این مطالب نه تنها برای علاقمندان به مسائل ماورایی میتواند مفید و آموزنده باشد بلکه برای افراد عادی نیز که به آگاهی اهمیت میدهند حاوی نکات ارزشمندی است. همچنین کسانی که قصد دارند در زمینه ماوراطبیعه به تحقیق و تمرین بپردازند با خواندن این کتاب از خطرات آگاه میشوند و می توانند تصمیمات بهتری در این راه بگیرند.

مقدمه

من ایمان صدیقی هستم و تقریبا از سال 1389 در زمینه پدیده‌های ماورایی، به تحقیق و پژوهش و انجام تمرین پرداخته‌ام. البته علاقه من به این مسائل از زمان کودکی بوده است. در دوران نوجوانی برنامه‌های تلویزیونی مانند عامل ناشناخته و کتاب‌هایی که در حیطه ماورا بودند مرا مجذوب خود میکردند. آن زمان اینترنت و شبکه های اجتماعی به شکل کنونی وجود نداشت و دسترسی به اطلاعات، سخت بود.

من همیشه در جستجوی کشف ناشناخته‌ها بودم. تقریبا تا حدود سن 18 سالگی هیچ نتیجه مهمی در این زمینه کسب نکرده بودم البته اتفاقاتی در زمینه ماوراء، به صورت غیر ارادی برایم رخ داده بود.

کتاب روانشناسی هیپنوتیزم تالیف کابوک که به مدت کوتاهی به دستم رسید، اولین نقطه عطف در زندگی من از نظر پرداختن به امور ماورایی بود و من بعد از خواندن آن، بیش از پیش، مجذوب پدیده‌های ناشناخته یا به قول خودم در آن دوران؛ دنیای دوم شده بودم. از آن پس تصمیم گرفتم به تمرینات یوگا بپردازم و به مدت حدودا 6 سال هم گیاهخوار شدم. تمریناتی هم در آن دوران انجام میدادم که عمدتا از کتاب‌های ترجمه شده توسط دکتر رضا جمالیان بودند که من در آن زمان به علت پژوهشگر بودنم دسترسی به کتابخانه‌ای بسیار خوب داشتم و در آنجا تقریبا تمامی کتاب‌های ایشان را خواندم و از اینکه همشهری هم بودیم حس نزدیکی به نویسنده داشتم.

تقریبا نقطه عطف زندگی من از نظر معنوی و متافیزیکی آشنایی با یک استاد متافیزیک و عرفان در سنین 20 یا 21 سالگی بود که چندسال بعد از آشنایی مان، حدودا در سن چهل سالگی فوت کرد. در آن دوران چندین بار به من گفت که مقرر شده ما باهم آشنا شویم و وقتی من چند نفر از دوستانم را که اصرار داشتند شاگرد او بشوند، به او معرفی کردم قبول نکرد که استاد آنها باشد.

او اعتقاد بسیار قوی به سرنوشت و تقدیر داشت. متفاوت از دیگران تفکر و رفتار میکرد. من در آن زمان تقریبا هر هفته به خانه او میرفتم و هربار، درمورد موضوع جدید و غافلگیر کننده‌ای صحبت میکرد. شخصیت آرام و معنوی داشت، اما برخلاف من اصلا منزوی نبود. بسیار عالی با دیگران ارتباط میگرفت و همه را مجذوب خود میکرد. دیگران برایش کارهای زیادی انجام میدادند مثلا یک نفر یادم هست به او هارد کامپیوتر داده بود، دیگری یک ساز موسیقی داده بود. تعداد زیادی کتاب داشت که هدیه گرفته بود. همیشه لبخند و نوعی رضایت خاطر در او حس میشد. به کار در بیرون نمی‌پرداخت و اموراتش از راه ترجمه متون میگذشت.

به اشعار حافظ علاقه زیادی داشت و خودش هم شعر میگفت اما در مورد سایر شعرای قدیم نیز اطلاعات خوبی داشت و حتی گاهی در مورد کشفیاتی که از مخزن الاسرار داشت با من صحبت میکرد.

آدم قدیم نبود، جوان بود و انرژی خوبی داشت. یک بار با او به مسافرت کوتاهی رفتم و از چند کتاب فروشی قدیمی بازدید کردیم.

یکی از خاطره های جالب من با او درمورد کسی بود که برای استادم به نحوی پاپوش درست کرده بود و او را دادگاهی کرد. آن شخص خیلی از خودش مطمئن بود و به قول معروف پارتی هم داشت و این را به استادم گفت. اما استادم به او گفت پارتی من از همه قدرت و نفوذش بیشتر است. او در حضور من هیچ نگرانی و اضطراب در وجودش حس نمیشد. ماجرای یکی از عرفا را مثال میزد که وقتی مغول ها به خانه او رسیدند، او را آرام یافتند. او گفت مرگِ من، دست شما نیست، کسی دیگر، به من جان داده است و او هم هر زمان که مقدر شود جانم را میگیرد. اما من آن زمان نگران بودم که نتیجه این پیشامد چه میشود.

سرانجام استادم در دادگاه پیروز شد و قاضی به نفع او، رای را صادر کرد. آن مرد، حیرت کرده بود و در راهروی دادگاه گفت: در حیرتم که پارتی تو چه کسی بوده است؟

من همان سالها یک بار از استادم پرسیدم که آیا میتوان از توانایی‌های ماورایی به نفع خود استفاده کرد؟ آیا استفاده از آنها برای منافع شخصی کار درستی است؟

او گفت اگر چیز بدی نباشد اشکالی ندارد. حتی همیشه مرا تشویق میکرد که ذهنم را در جهت موفقیت‌های بزرگ مادی هم به کار بیاندازم. من در گذشته سابقه علمی خوبی داشتم. او به من گفت تو هیچوقت تمرکزت روی موفقیت‌های مادی نبوده است. این در جامعه امروز ایران، خوب نیست. تو کسی هم نداری که از تو حمایت مالی کند. باید خودت به فکر خودت باشی.

من قبلا با مشکل بزرگی مواجه بودم که بالاخره امسال بعد از سالها آن مشکل حل شد. میتوانم آن را برابر با برنده شدن استادم در دادگاهش بدانم. حالا به مناسبت حل این مشکل، آموزش را بعد از چندسال دوباره شروع کرده‌ام. تصمیم دارم در این زمینه بهتر و صریح‌تر از قبل صحبت کنم. (علاقمندان به یادگیری در این حیطه یا مخاطبان قدیمی من، می‌توانند از این پس در کانال یوتیوب اسرار ماوراء آموزش ها را ببینند.)

تا به اینجا نکاتی به شما گفته شد. اولین نکته، عشق و علاقه بود که نیروی محرکه انجام هر نوع فعالیتی است و باعث تداوم در کارها میشود. دوم آشنایی با افرادی است که در این زمینه از ما بالاتر هستند و با کمک آنها می‌توانیم رشد کرده و به مراتب بالاتر برویم. البته یافتن استاد معمولا از سوی شما جواب نمیدهد، بلکه استاد باید شما را انتخاب کند. سومین نکته در مورد استفاده از نیروها و توانایی‌های ماورایی است که میتوان از آنها برای منافع شخصی هم استفاده کرد.

برخی فکر میکنند که این کار شدنی نیست اما شدنی است. این توانایی‌ها اکثرا شبیه سایر توانایی‌های ما هستند. مثلا کسی که قدرت بدنی بالایی دارد می‌تواند از آن برای حمایت از افراد ضعیف استفاده کند که کاری پسندیده است و یا میتواند زورگویی کند و ظلم کند که کاری اشتباه است. یا کسی که باهوش است میتواند از هوش خود به نفع خود و دیگران استفاده کند، یا اینکه برعلیه دیگران استفاده کند و در جهت غیراخلاقی هوشش را به کار بگیرد. همه اینها شدنی است. تصمیم با شماست.

 بخش اول

مرگ استادم مرا شوکه کرد. تاثیر آموزه‌های او بر من زیاد بود و خیلی چیزها از او یاد گرفتم. او حافظه بسیار خوبی داشت و دنیایی از حرف‌های تازه بود. برخلاف او یکی از مشکلات من در آن دوران ضعیف بودن حافظه بود و او به من میگفت که باید حافظه‌ام را قوی کنم. حافظه من در آن برهه زمانی خصوصا بر اثر یک سری تمرینات، بسیار ضعیف شده بود اما با تغییر در تمرینات، و انجام یک سری کارها حافظه من عالی شد.

آموزه‌های استادم به مرور سردرگمی و هرگونه افکار منفی را از من دور کرد. آنچه در اینجا میگویم نه تنها برای دوستداران ماوراء بلکه برای هر شخص دیگری که میخواهد فرد موفقی باشد، میتواند مفید باشد.

اولین بار که با استادم آشنا شدم زمانـــی بود که او به درختی نگاه میکرد و لبخندی بر لب داشت. من منتظر یکــی از دوستانم بودم که آن روز سر قرار نیامد و  خیلی اتفاقی نزدیک او شــدم و کنارش ایستادم، انگار نیرویی مرا به آنجا کشانده بود. او نگاهـــی به من کرد و درباره عظمت درخت صحبت کرد.

اینکه درخت چقدر هوشمندانه عمل میکند و چطور بدون هیچ نگرانـــی زمستان را پشت سر گذاشته است و حالا که بهار شده دوباره سبز شده است. اینکه طبیعت برعکس انسان کاملا به وظیفه اش عمل میکند. او درباره تک تک اجزای درخت صحبت کرد و اینکه چطور انرژی در همه شاخه های آن وجود دارد.

پس از پایان صحبت هایش من به او گفتم هرچیزی دلیلی علمی دارد و درخت چیزی بجز یک سری سلول نیست و خشک شدن آن در سرمای زمستان و سبز شدن دوباره آن چیزی نیست که فراتــــر از علم باشد و به عالــــم دیگری مربوط باشد. استاد پـس از شنیدن حرف من لبخندی زد و گفت تو باهوش و مطلع هستی، خوشبختانه تغییر پذیر هم هستی. سپس اسمم را پرسید و چند سوالی هم درباره درس و کار و این قبیل موضوعات کرد تا با هم آشناتر و صمیمی تر شویم.

دیدار اولیه ما سبب دوستی ما شد و جذابیت صحبت هایش باعث شد از آن پس تقریبا هر هفته به خانه اش بروم تا تعلیمات تازه ای را از او دریافت کنم.

او درباره اهمیت داشتن آرزو برایم صحبت کرد. به من گفت اگر از هرکدام از دوستانت بپرسی چه آرزویی دارند، آنها نمیگویند آرزو دارم کاشف یا مخترع بزرگی بشوم، یا آرزو دارم رییس جمهور بشوم، یا آرزو دارم به سیارات دیگر سفر کنم…. اکثر مردم آرزوهای بزرگ ندارند و اگر مردم آرزوهایشان را فراموش کنند کم کم تمـدن آنها به زوال کشیده شده و فراموش می شود.

مردم روزها را به سرعت سپری میکنند بدون اینکه کار خاصی انجام بدهند و هرگز از انجام کارهای تکراری خسته نمی شوند. اما تو آرزوهای بزرگی در سر داری که اگر به کسی بگویی، به تو میخندد و رسیدن به آنها را محال می داند. اما بدان که آرزو داشتن، موهبت و نعمت بسیار بزرگی است و باید هر روز از خداوند به خاطر آن آرزوها سپاسگذار باشی.

آرزو چیزیست که تو را قوی تر میکند و باعث می شود حتی در سخت ترین شرایط و تیره و تارترین لحظات زندگی، نوری به سمت تو بتابد و راه را به تو نشان بدهد. همچون جریان خروشان آب که هیچ سنگی نمیتواند آنرا متوقف کند.

زندگی برای هرکسی برنامه ای دارد و آن شخص، باید ابتدا آنرا کشف کند. باید بفهمد که جهان هستی از او چه می خواهد و قرار است چه نقشی را در دنیا ایفا کند. باید بفهمد واقعا برای چه کاری ساخته شده است و در چه کاری میتواند بهتر باشد؟ هر کسی باید آگاه شود و تکه ای از پازل جهان هستی را در جای درستش قرار بدهد.

در کنار داشتن آرزو ، امید بسیار مهم است. اگر امید نباشد شخص نمی‌تواند از کاخ شک بیرون بیاید. کاخی که همه ما در دوره ای از زندگی در سیاهچاله های آن اسیر می شویم و شب و روز، افکار منفی به ما شلاق می زنند تا جایی که جان بدهیم و تسلیم شویم. اما باید با شک و تردیدها مبارزه کنیم و به اطمینان برسیم.

او ارتباط عمیق و زیبایی با جهان هستی داشت، حسی که به آدم امید، انگیزه، نشاط و امنیت میداد. طوری صحبت و رفتار می کرد که به نظر میرسید جهان هستی بهترین و صمیمی ترین دوست اوست و هیچ حرف ناگفته ای بین آنها وجود ندارد! همیشه صحبت های او راجع به قوانین طبیعت کاملا جدید و شگفت انگیز بود.

او معتقد بود که دیر یا زود نتیجه اعمالمان را می بینیم. گاهی از او انتقاد میکردم و میگفتم خیلی‌ها هستند که ظلم میکنند، دزدی میکنند و خوب و خوش و خرم زندگی می‌کنند؟ آنها چگونه در دنیا نتیجه اعمالشان را می بینند؟!

او به من گفت: ما فکر میکنیم که فلان شخص که در رفاه است خوشبخت است. اما خودش اینطور فکر نمیکند و فقط در حال نمایش دادن خوشبختی است. بسیاری از آدم های معروف و ثروتمند خودکشی کرده اند… وقتی تو برای بدست آوردن چیزی تلاش کنی و آن را به دست بیاوری، هم لذت زیادی از آن خواهی برد و هم قدرشناس خواهی بود اما وقتی دوست ثروتمند تو همین را از پدرش درخواست میکند و فورا بدست میاورد نه لذت چندانی برایش دارد و نه سپاسگذار خواهد بود. هر چیزی که از راه درست بدست بیاید ماندگار میشود و اثر مثبت برجای میگذارد.

بدی و ستم دوام نمی آورند و ماه از پشت ابر بیرون می‌آید. تا به حال هیچ شخص زورگو و ظالمی نتوانسته است بر کل دنیا حکومت کند و حکومت محدودش هم پایدار نمیماند. هیچگاه ظلم و ستم، پایدار نمانده است و این یعنی اعمال و رفتار ما بی نتیجه نیستند و پاسخ داده می شوند. اگر طبق قوانین جهان رفتار نکنی زمین می خوری و تا زمانی که تغییر نکنی هر بار برخورد محکم‌تر و قاطع‌تری با تو میشود.

شخصی مثل هیتلر در اوایل، تمام نبردهایش با پیروزی همراه بود اما آیا تا آخر همینطور پیش رفت؟ تعادلی در این جهان هست که نمی‌توان آنرا برهم زد و کسانی که چنین کاری می‌کنند مجازات می‌شوند. باید به جهان هستی احترام گذاشت و با آن هم جهت شد. حتی اگر کسی بتواند از راه نادرست، موفقیتی را کسب کند، این موفقیت دوامی نخواهد داشت و تاوان رفتار اشتباهش را خواهد داد. اما پاسخ، انواع مختلفی می‌تواند داشته باشد. شاید مردم فقط ثروت یا سلامتی را در نظر گرفته‌اند، اما جهان هستی برای متعادل شدن و حذف آلودگی‌ها، روش‌های مختلفی دارد.

تصور کن در حال رنگ کردن اتاقت هستی و با این امید که پس از اتمام کار یک اتاق زیبا و تمیز داشته باشی، کارت را انجام میدهی. حالا شخصی وارد اتاق می‌شود و یکهو سطلی پر از کثافت به دیوارها می‌پاشد! تو چه برخوردی با او خواهی داشت؟ آیا از او استقبال میکنی؟ قطعا با او برخورد میکنی و در بهترین حالت از او میخواهی از اتاق بیرون برود. حالا اگر این کار را باز هم تکرار کند دفعه دوم برخورد تو جدی‌تر خواهـــد بود. حتی اگر بهترین دوستت هم باشد باز هم فرقی نمیکند. او نباید چنین کاری کند.

جهان هستی هم همینطور است و ساکت نمی‌شیند تا کسی ظلم کند، جنایت کند، یا حتی درختان را قطع کند و حیوانـــی را آزار بدهد. انسان‌ها طبیعت را آلوده و نابود میکنند پس باید منتظر بیماری‌های جدید باشند. حالا اگر همان شخص به جای کثیف کردن دیوارها به تو کمک میکرد و او هم قسمتی را رنگ میکرد، تو چه برخوردی با او داشتی؟

قطعا از او تشکر میکردی و در آخر یک چای یا آبمیوه از تو دریافت میکرد. او میگفت: خوب بودن و احترام به طبیعت، نتیجه خوبـــی دارد. معتقد بود که انسان‌های خوب کمتر دچار مشکلات و بیماری می شوند. کسی را می‌شناخت که سی ساله بود اما کلکسیونی از بیماری‌های مختلف خصوصا عصبی داشت. و دلیل اینها را ذهنِ خراب و مسموم او معرفی میکرد. میگفت بیماری و ویروس‌های مختلف وارد بدن همه میشوند اما وقتی وارد بدن چنین شخصی می‌شوند، می‌بینند آشوب و هرج و مرج همه جا را گرفته است و بدن آن شخص مکان مناسبی برای رشد آنهاست، حتی چند دوست جدید هم پیدا میکنند! اما وقتی وارد بدن یک شخصی که همه چیزش درست و هماهنگ است میشوند انگار وارد یک تمدن با شکوه و قدرتمند شده‌اند و هیچ کاری از دستشان بر نمی آید و به راحتی از بین می روند.  

او سلامتی را نشانه تعادل و هماهنگی با طبیعت میدانست. به توصیه او اگر می‌خواهید سالم‌تر بمانید؛ باید دروغ، ظلم، حسادت، خشم، تمسخر و تمام صفات بد را کنار بگذارید وگرنه به ازای هرکدام از اینها مشکلاتی برایتان ایجاد خواهد شد.

 بخش دوم

او از اینکه توانسته بود ترک خور و خواب و خشم و شهوت کند صحبت میکرد و از اسرار هر کدام میگفت. کم خوردن، اراده را قوی و تاثیر گذاری فرد بر دیگران را زیاد میکند. کم خوردن روند پیر شدن را کند میکند و کسالت را از انسان دور میکند.

اگر کسی نتواند بر خوردن زیاد و مضر غلبه کند بر چیزهای مضر دیگر هم نمیتواند غلبه کند.

یکی از تمرینات و ریاضت‌های مهم و ضروری در ماوراء، ترک خواب زیاد است. کسی که بر خواب غلبه کند بر زمان غلبه کرده است. مردان بزرگ کم میخوابیده‌اند. لئوناردو داوینچی با وجود کار فکری و فیزیکی فقط دو ساعت در شبانه روز می‌خوابید و از این موضوع راضی و خشنود بود! نیکلا تسلا  فقط دو تا سه ساعت در شبانه روز می‌خوابید. ایزاک نیوتن سه الی چهار ساعت می‌خوابید و بعضی روزها اصلا نمی‌خوابید و بروسلی هر دو سه روز یک بار به مدت سه الی چهار ساعت می‌خوابید!

البته من کم خوابی را به همه توصیه نمیکنم اما هرکسی طبق سیستم بدنی‌اش باید یک خواب حداقلی و مناسب داشته باشد. خواب زیاد خوب نیست.

حالا وقتی ما نمی‌خوابیم چه اتفاقی می‌افتد؟! اولین و ساده‌ترین اتفاق، بیشتر شدن زمان برای ماست، زمان برای ما انگار طولانی‌تر میگذرد. دقت کرده‌اید وقتی یک روز صبح زود از خواب بیدار میشوید و به کارهای خود میرسید وقتی کارهایتان تمام میشود مبینید هنوز صبح است و تا ظهر کلی وقت مانده است؟

هر چه کمتر بخوابیم وقت بیشتری خواهیم داشت. اگر ما مثلا 80 سال عمر کنیم حداقل 30 سال آن را خواب بوده‌ایم و در واقع 50 سال عمر کرده‌ایم.

حالا می‌رویم سراغ جنبه ماورایی نخوابیدن. خودم اکثر اوقات در مواقعی که قرار بود بخوابم ولی نخوابیده بودم ایده‌های جدید و راه حل مشکلات به ذهنم خطور میکرد و با خودم فکر می‌کردم که اگر آن موقع مثل همیشه خواب بودم شاید آن ایده یا فکر هرگز به ذهنم نمی‌رسید. (البته در خواب هم گاهی ایده ها و الهامات بدست می آیند.)

استادم در اینباره حرف جالبی میزد. او در شعر گفتن مهارت زیادی داشت و خیلی خوب شعر می‌گفت. به یاد دارم یک روز یک برگه کاغذ آورد که روی آن اشعاری نوشته شده بود. آن را به من نشان داد و گفت دیروز این اشعار را داخل کتاب حافظ دیدم و آنقدر قشنگ بود که آن را روی کاغذ نوشتم. اشعار را به من داد و من آنها را خواندم و گفتم بله بسیار زیبا و پرمعناست. استاد خنده‌ای کرد و گفت اینها را خودم نوشته‌ام و اشعار حافظ نیست! من باورم نمیشد. خب من حافظ شناس نبودم ولی آن اشعار علاوه بر وزن و قافیه مشابه، واقعا زیبا و پرمعنا بودند.

به من گفت شب‌ها از ساعت 3 به بعد حافظ و سعـــدی آنلاین می‌شوند! میگفت در حین روز هیچ ارتباطی با آنها ندارد اما وقتی نیمه شب می‌شود ارتـــباط برقرار می‌شود و گفتگوی او با آنها شروع می‌شود. واقعا هم درک عمیقی از اشعار آنها داشت و خودش هم مثل آنها شعر میگفت!

همه اینها را مدیون نخوابیدن می‌دانست. میگفت نیمه شب، درهای عوالمی دیگر به روی انسان‌ها باز می شوند و اگر کسی نخوابد و خوب چشم و گوشش را باز کند متوجه باز شدن این درها می‌شود.

در مورد خوردن که من به طور ذاتی کم غذا بودم و گیاه خوار هم شده بودم و ترک خواب، اولین تمرینی بود که استاد به من داد و من هم با موفقیت آنرا انجام دادم و تاثیرش را دیدم.

البته منظور این نیست که شما خیلی کم بخوابید، بلکه میزان خوابتان را با میزان فعالیتتان و هدفتان تنظیم کنید. و از افراط و تفریط بپرهیزید.

امروزه دوستان من، آرامشی که در زندگی دارم را به نوعی معجزه میدانند! با وجود مشکلات متعددی که از ابتدا بدون خواسته خودم درگیرشان بوده‌ام اما انرژی و امید بالایی دارم و به مرور و با قدرت اندیشه آنها را حل میکنم. صبر من زیاد است و خیلی‌ها میگویند که کوه صبر هستم.

تمرینی که استاد برای کنترل و دفع خشم به من داد این بود که گفت یک عدد را در نظر بگیر. این عدد میتواند تاریخ تولدت یا عددی خاص یا عددی معمولی باشد. اما سعی کن عددی که انتخاب میکنی بیشتر از صد باشد، هرچقدر عدد بیشتر باشد این تمرین دشوارتر می‌شود اما در عوض پاداش آن نیز بیشتر می‌شود. ولی یک حد معقول را در نظر بگیر که از عهده انجامش بر بیایی.

من هم یک عدد سه رقمی در نظر گرفتم. گفت با خودت پیمان ببند که هر وقت عصبانی شدی، هیچ واکنشی نشان ندهی و فقط یک عدد بشمار و شمارش را از یک آغاز کن. یعنی از وقتی که تمرین را شروع کرده‌ای، بار اول که از دست کسی عصبانی شدی هیچ واکنشی نشان نده و عدد را یک کن. بار دوم نگذار خشمگین شوی و کاری نکن و در ذهنت بگو 2 . بار سوم که مشکلی پیش آمد عدد را  3 کن، یعنی هر بار به صورت ذهنی فقط عدد را به خودت بگو و هیچ واکنشی که حاصل عصبانیت باشد نشان نده.

بدین ترتیب اگر مثلا عدد 111 را در نظر گرفته‌ای یعنی باید بتوانی 111 بار جلوی خشم خودت را بگیری. گفت اگر در این آزمون موفق بشوی وقتی به عدد مورد نظر برسی یک پاداش دریافت خواهی کرد.

 استاد به تعادل در شهوت معتقد بود و میگفت اینکه به کلی آن را کنار بگذاریم کار درستی نیست. ترک شهوت به طور کامل بر خلاف اینکه تصور میشود، سبب کسب قدرت‌های افســانه‌ای نمی‌شود بلکه باعث بروز یک سری مشکلات هم ممکن است بشود و سرد شدن میل جنسی و سرکوب آن خیلی چیزها از جمله تحرک و شتاب، میل به پیشرفت و شهامت را در انسان کم می‌کند. اما اینکه کسی بتواند امیالش را تحت اختیار داشته باشد و بر شهوتش تسلط داشته باشد بسیار ارزشمند است. نیازی نیست کلا سرکوب شود بلکه باید شخص یاد بگیرد چه زمانی باید از آن استفاده کند و این تاثیرات مثبتی روی شخص می‌گذارد و سبب تقویت اراده میشود. شخصی که  شهوتش تحت کنترل خودش است قدرت اراده بسیار بالایی دارد و در کارهای خود بهتر عمل میکند.

حالا اگر کسی بر این چهار چیز یعنی خوردن و خوابیدن و خشم و شهوت مسلط شود شخص قدرتمندی می‌شود و صاحب گوهـــری گرانبها می‌شود.

 بخش سوم

به یاد دارم که یک بار از استادم در مورد موفقیت و برتری افرادی که ثروت و امکانات دارند سوال کردم و گفتم قبلا به خاطر عدم پول و مشکلات مالی، بسیاری از زحمات علمی من بی‌ثمر ماندند و برایم فایده چندانی نداشتند و کسانی که از نظر سطح علمی از من پایین‌تر بودند توانستند به کشورهای خارجی بروند و شغل‌ها و موقعیت‌های خوبی کسب کنند.

فعالیت در ماوراء را به این خاطر انتخاب کردم چون بر خلاف کارهای دیگر، در این حیطه، پول و امکانات، تاثیر کمی دارند و خود فرد اهمیت بالاتری دارد. برای پیشرفت در آن حتما لازم نیست امکانات و ثروت داشت.

حالا اگر در این زمینه کسانی باشند که آنها توانایی خاصی نداشته باشند اما پول ، امکانات و پارتی داشته باشند چه؟ آنوقت چه کسی بیشتر پیشرفت میکند؟

استادم گفت سوال مهمی پرسیدی. داشتن پول، امکانات و داشتن پارتی، اینها مانند مسّکِن است و تاثیر دائمی ندارند. ممکن است این افراد مدتی موفق شوند اما خیلی زود فراموش می‌شوند. سرانجام آن چیزی که حقیقی و ناب است باقی می‌ماند و روز به روز، تاثیر و نفوذش بیشتر می‌شود. سعدی و حافظ برای کارشان تبلیغات نکردند و در زمان خودشان کسی قدرشان را نمی‌دانست. نظامی پنجاه بار چله نشست تا به موفقیت رسید و توانست یک اثر ناب و با ارزش از خودش برجای بگذارد و اینها سرانجام از خفا بیرون آمدند و عالمگیر شدند.

علم و هنر واقعی قابل مقایسه با هیچ قدرت دیگری نیست. تو در مسیری قرار داری که ایده‌های جدید همیشه به تو الهام می‌شوند و این هرگز متوقف نمی‌شود. اگر ایده‌های قبلی برایت نتیجه بخش نبودند ناامید نشو چون ایده‌های بسیار بهتری هم خواهند آمد. جهان هستی برای چنین افرادی ارزش قائل می‌شود و به کمکشان می‌آید.

یکی از وجه اشتراک‌های من و استادم، کابوک بود. واقعا تاثیر و خدمات او به هیپنوتیزم و پرورش این علم غیر قابل انکار است. تلاش ها و تحقیقات او، باعث شد که در زمان خودش تبدیل به یک انسان خاص بشود.

 او همیشه میگفت کابوک بد زمانی به دنیا آمده است و مردم او را به درستی درک نکرده اند و قدرش را ندانسته اند. یک بار استادم راجع به تاثیرات انواع و اقسام امواج منفی و پارازیت‌ها صحبت میکرد و نسبت به اوضاع و آینده نسل بشر خصوصا ایران نگران بود. سر انجام گفت اگر کابوک زنده بود حتما برای مقابله با همه اینها یک هارپ راه اندازی میکرد! سپس شروع کرد به خندیدن.

 بخش چهارم

1ز آنجایی که من علاقه زیادی به ماوراطبیعه داشتم و در زمینه‌های مختلفِ آن تحقیق و تمرین میکردم، اوایل از استادم درباره وجود یا عدم وجود جادو سوال کردم و گفتم اگر وجود دارد آیا باید به دنبال آن رفت یا نه و اگر میتوان دنبال آن رفت چه نوعی از آن خوب است و چرا؟

او گفت آن چیزی که مردم از جادو میدانند تحریف شده و مسخره است. گفت همه انسان‌ها ظرفیت درک و استفاده از جادو را ندارند و به همین دلیل در اختیار عده خاصی باقی می‌ماند. جادو خطرناک است کسی که به دنبال آن است هرگز نمیداند که چه خواهد شد و انسان‌های عادی به خاطر ریسک پذیری و سرسپردگی بالایی که نیاز دارد هرگز نمی‌توانند در آن پیشرفت زیادی داشته باشند. اینکه به اصطلاح جادو در خون یک شخص باشد هم اهمیت زیادی دارد.

به هرحال جادوگری کار خطرناکی است. کسی نمیتواند فقط در جنبه ایمن و مفید آن قرار بگیرد، هرچقدر هم اراده قوی داشته باشد، سیاهی‌ها، او را هر از گاهی در دام خود گرفتار میکنند و نیمه تاریک وجود او، به خودش و دیگران آسیب میزند.

ارتباط با موجودات ماورایی کار بزرگ و مهمی نیست اما برای اکثر افراد غیرممکن است. مثلا اگر دوست تو بخواهد که با یک تماس، رئیس جمهور امریکا به دیدنش بیاید، این اتفاق رخ نمیدهد و برایش تقریبا محال است. اما خود این عمل، کار بزرگ و مهمی نیست.

بسیاری از روشها و نمادها باطل شده اند و دیگر جواب نمیدهند. رفتن به سراغ جادو چیز مثبتی عاید آدم نمیکند. استادم همیشه به نیروهای نهفته انسان باور داشت و تاکید میکرد که انسان باید وقت زیادی را صرف شناختن خود کند.

او به خوبی از تاثیر موسیقی آگاه بود و از آن استفاده میکرد. من هم همینطور شدم. او علاقه زیادی به موسیقی سنتی داشت و میگفت با موسیقی سنتی میتواند به حالت عمیقی از مراقبه برود!

بر خلاف او من با موسیقی‌های خاص و بی کلام که اکثرا موسیقی متن فیلم‌ها و ویدیوگیم هستند، میتوانم به حالت‌های خاص ذهنی بروم. همچنین میتوانم به طور ذهنی حالت‌های مختلفی را در خودم ایجاد کنم و روحیه‌ام را کاملا تغییر بدهم.

نکته‌ای که درباره موسیقی بهتر است بگویم این است که نباید زیاد به موسیقی گوش داد و افراط در آن درست نیست و باید طوری باشد که ذهن خسته نشود، بالعکس خستگی ذهن را برطرف نماید.

روزی با استادم درباره یک خاطره عجیب صحبت کردم. گفتم زمانی با شخصی ملاقات کردم که می‌گفتند چشم برزخی دارد. او به هیچ وجه از قبل مرا نمی‌شناخت اما از یک چیز درون من خبر داشت. او چگونه متوجه آن شد و به من آنرا گفت؟ چطور چنین چیزی ممکن شد؟ آیا او ذهن مرا خواند؟ من که در آن لحظه اصلا به آن فکر نمی کردم!

استادم گفت تو در آب گل آلود نمی‌توانی خودت را ببینی اما در آب صاف و زلال خودت را می بینی. کسی که آنقدر دلش را پاک کرده که شبیه آب زلال شده است، وقتی یک نفر نزدیک او میشود بدی‌ها، اشتباهات و افکار منفی آن شخص فورا نمایان می‌شوند و در درون او بازتاب پیدا میکنند. بنابراین تنها راه واقعی برخورداری از چنین قابلیتی، پاک شدن است. من و تو نیز باید مدام خودمان را پالایش کنیم تا صاف و صیقلی شویم.

شاگردان واقعی ماوراء که به مرور، قدرت هایشان تقویت میشود کم کم اسرار بیشتری را درک میکنند و حواس پنج گانه شان فراتر از حد معمول میرود.

استادم اغلب به عنوان آموزگار در میان مردم خصوصا جوانها حضور داشت و افراد زیادی را می‌شناخت. وقتی در مورد آگاهی و درجات آن صحبت میکرد می‌گفت اکثریت در جهل به سر میبرند و البته ممکن است بسیاری از آنها خودشان را آگاه و فهمیده بدانند! چون هیچ کسی از کمبود عقل شکایتی ندارد. اما در حقیقت عقل مهم‌ترین چیز است که اگر کسی داشته باشد دیگر کم و کسری ندارد.

 از نظر آگاهی مردم به چند دسته تقسیم میشوند: دسته اول که اکثریت را تشکیل می دهند، طبق مُد و نظر جمعی رفتار میکنند. مدل مو و لباس هایشان تابع اکثریت است و هیچ اراده‌ای از خود ندارند، هرچه را ببینند یا بشنوند فورا باور میکنند و اکثرا کورکورانه از کسی یا کسانی تقلید میکنند، در صورتی که باید همه چیز نقد شود و هر کجا که نخواستید چیزی را نقد کنید، بدانید که جزو دسته اول هستید. آنها ممکن است به دانشگاه بروند اما نه برای کسب علم بلکه برای گرفتن مدرک و رقابتی بی‌فایده با دیگران. سپس یک زندگی تکراری و از پیش تعیین شده خواهند داشت و فرزند خودشان هم مانند خودشان بزرگ خواهد شد.

گروه دوم کسانی هستند که پی به پوچی بسیاری از اهداف برده‌اند و حالا یا دنبال معنویت هستند یا دنبال کشف یک زندگی جدید و ایجاد تغییری در خودشان و یا حتی دنیا. برخی از اینها وقتی مردم را می بینند اذیت می‌شوند و از اشتباهات آنها عذاب می‌کشند. وقتی می‌بینند مردم، خودشان مسبب تمام مشکلات هستند، و امروزشان در گرو، افکار و اعتقادات گذشته‌شان است، سعی میکنند آنها را آگاه کنند ولی از حرف زدن با آنها نتیجه‌ای نمی‌گیرند و این مثل خوره‌ای به جانشان می‌افتد و اکثرا از اجتماع فاصله گرفته و افسرده می‌شوند و برخی از آنها شروع به نوشتن کتاب می‌کنند. کتاب خوب چرا به وجود می‌آید؟ چون کسی نبوده است که به حرف‌های نویسنده آن، گوش بدهد و آنها را درک کند.

برخی از افراد متعلق به گروه سوم هستند. گروه سوم که هدف ما رسیدن به آن است تعداد اندکی از افراد هستند که به مرحله بالاتر آگاهی وارد می‌شوند.

در این مرحله، آنها درک می‌کنند که در این دنیا هیچ چیز ایده آل نیست. چنین افرادی از دست کسی ناراحت یا عصبانی نمی‌شوند. این نوع افراد وقتی می‌بینند شخصی دروغ می‌گوید یا ناسزا میگوید یا دعوا می‌کند، همانطور که از یک فیل یا خرس هیچ توقعی ندارند از اینها هم تواقعی نخواهند داشت و می دانند که آن شخص در جهل مانده است و هنوز عقلش به اندازه کافی رشد نکرده است و این مشکل به مرور زمان حل خواهد شد. آنها بر سر اعتقاد یا طرز فکرشان نمی‌جنگند و هیچ اجباری بر دیگران برای پذیرفتن حرف‌هایشان ندارند. حقیقت و جانِ موجودات زنده برایشان برهرچیز مقدم است. آنها میدانند که دیگران با عصبانیت ، ناسزا ، تهمت، دروغ و تمام صفات بد، قبل از همه، خنجری را بر پیکر خودشان وارد میکنند و دیر یا زود گرفتار نتیجه اعمال خود خواهند شد. آنها بیشتر از هر کسی از زندگی لذت میبرند و همیشه شکرگزار هستند. شکرگزاران واقعی نه نمایشی.

 در مورد آگاه کردن دیگران و مبارزه با بدی بحث های زیادی میکردیم. استادم معتقد بود، کسی که قدرت واقعی در ماورا دارد هرگز آنرا برای مردم آشکار نمی‌کند. من در آن زمان مخالف این حرف بودم و کسی که گوشه یک غار نشسته است را انتقاد می‌کردم و می گفتم باید به داخل اجتماع آمد و تاثیری گذاشت نه اینکه در کوه‌های هیمالیا برگرسنگی غلبه کرد. خودم هم نمایش‌هایی را اجرا میکردم. این طرز تفکر من شاید مشکلات و خطرهایی هم ایجاد میکرد.

استادم می گفت هرکسی که بخواهد این قانون را زیرپا بگذارد مجازات می شود، هر چقدر که قدرتمند باشد. او میگفت لازم نیست حتما به طور علنی و در معرض دید بود، جنگ میان خیر و شر در همه جای جهان در جریان است.

 پایان

مطالب مشابه از ذهن آموز:
پاسخی بدهید