نقد فیلم آینه سیاه Black Mirror: Bandersnatch

فیلم آینه سیاه: بندراسنچ در سبک راز آلود و در مورد بازیهای ویدیویی است.
شما در حال نگاه کردن یک فیلم هستید. البته اینطور فکر میکنید اما در حقیقت در حال نگاه کردن یک بازی ویدیویی هستید. اصلا شاید خود شما یک بازی ویدیویی هستید!
ماجرا قبل از سال 2000 اتفاق می افتد، زمانی که بازی های ویدیویی تازه اختراع شده بودند.
داستان فیلم آینه سیاه (حاوی کمی اسپویل)
برنامه نویسان جوان بازیهای مختلفی میساختند و آنها روانه بازار میشدند و این پدیده نوظهور در بین نوجوانان جهان بسیار محبوب شده بود.
حالا یک نوجوان به نام استفان که برنامه نویس کامپیوتری است در حال ساخت بازی متفاوتی است.
او وقتی کودک بوده در 5 سالگی به عروسکش خیلی وابسته بوده.
پدرش یک شب عروسک را بر میدارد و در یک کمد مخفی میکند.
هنگام صبح مادرش میخواهد به مسافرت برود، به او میگوید حاضر شود تا با هم بروند.
او دنبال عروسکش میگردد و آن را پیدا نمیکند.
مادرش وقتی میبیند او بدون عروسک نمیآید به تنهایی میرود و چون چند دقیقهای معطل شده از قطار جا میماند و با قطار بعدی میرود.
به همین خاطر او در سانحه قطار کشته میشود!
حالا استفان دچار عذاب وجدان و مشکلات روانی است.
او یک کتاب در بین وسایل مادرش پیدا میکند تحت عنوان بندراسنچ Bandersnatch که درمورد تصمیمات ماست.
در مورد دنیای تعاملی. یعنی هر تصمیمی که ما میگیریم روی آینده خیلی تاثیر میگذارد.
او تصمیم میگیرد درحالی که بازیها هنوز دو بعدی و با پیکسلهای کم هستند، یک بازی با کیفیت تر براساس عکسهای سه بعدی بسازد که طبق داستان کتاب بندراسنچ پیش برود.
با یک شرکت منتشر کننده بازیهای ویدیویی صحبت میکند و آنها از طرح او خوششان میآید و به او فرصت میدهند بازی را تا مدت معینی بسازد.
اما در زندگی خودش هر دفعه که مشکلی برایش پیش میآید در آخر، بازی یا عرضه نمیشود یا امتیاز مناسبی نمیگیرد و در فروش شکست میخورد.
فیلم دوباره به عقب میگردد و این بار تصمیم دیگری میگیرد و دوباره نتیجه را به شما نشان میدهد.
مثلا اولین بار وقتی تصمیم میگیرد که بازی را در شرکت سرمایه گذار بسازد، بازی شکست میخورد و دفعه بعدی تصمیم میگیرد در خانه خودشان بازی را بسازد. اما در خانه هم پدرش به نوعی مزاحم کارش میشود.
در واقع هر بار که تصمیمی میگیریم مسیر متفاوتی از زندگی ما طی میشود.
حتی در یکی از مسیرها پدرش را میکشد و بعد با خیال راحت بازی را میسازد. اتفاقا آن موقع بازی موفق میشود و… صبر کنید! بگذارید قسمت اول این مقاله را برایتان توضیح بدهم بعد این جمله را کامل کنم.
او متوجه میشود خیلی از کارهایش دست خودش نیست. دست خودش نیست که از عصبانیت چای را روی کیبورد کامپیوترش بریزد یا اینکه پدرش را بکشد!
در حالی که در اتاقش تنهاست با صدای بلند میگوید من میدونم کسی کنترلم میکنه. اگر کسی داره کنترلم میکنه یه نشونه بده!
بعد روی مانیتور نوشتههای زیر ظاهر میشه:
بله تو کنترل میشوی، تو یک بازی آنلاین هستی برای شرکت نت فلیکس ساخته شدهای. من در حال بازی کردن تو هستم!
خب حالا متوجه میشویم که چرا هربار که این نوجوان بازیاش را نمیتوانست به موقع بسازد و عرضه کند یا اینکه ضعیف ساخته میشد و امتیاز پایینی میگرفت فیلم به عقب برمیگشت و دوباره از صحنههای قبلی تصمیمات دیگری گرفته میشد.
ما در حال تماشای یک بازی هستیم.
خب حالا جملهمان را کامل میکنیم. اتفاقا آن موقع که پدرش را کشت بازی با موفقیت عرضه شد ولی سگ همسایه جسد خاک شده در حیاط خانهشان را پیدا میکند و او لو میرود. در خبرها گفتند که بعد از مدتی از انتشار بازی مشخص میشود سازنده بازی قاتل پدرش بوده و به همین خاطر دولت تمام نسخههای بازی را از فروشگاهها جمع کرده است.
بنابراین باز هم زندگیاش گیم آور میشود.
حتی در یکی از مسیرها او در کودکی عروسکش را بدست می آورد و با مادرش میرود و کشته میشود. اما در این حالت هم زندگیاش شکست میخورد و از نو شروع میشود.
فیلم بلک میرور پایان اصلی را به شما نشان نمیدهد و آن را به عهده خودتان میگذارد.
این فیلم به فارسی هم دوبله شده است و میتوانید نسخه دوبله شده آن را تماشا کنید.
نکته جالب فیلم
اگر کنجکاو شدهاید که آیا واقعا کتابی که در فیلم نشان داده میشود واقعی است یا نه، باید بگویم که این کتاب ساختگی است و در واقعیت چنین کتابی نوشته نشده است و کتابهایی با عنوان مشابه که در سایت آمازون قرار دارند با این کتاب فرق میکنند.