باخبر شدن از آینده در خواب

از دیرباز، بشر همواره در این اندیشه بوده که آیا خواب و رویا میتواند دریچه ای به سوی آینده بگشاید و آیا به کمک خواب میتوان به آنچه در آینده اتفاق خواهد افتادپی برد؟

معبد گلاستونبری Glastonbury که مدت های مدید در زیر خاک مدفون بود و هیچکس از آن خبر نداشت، به کمک خواب عجیبی که یک روستایی دیده بود کشف شد.

همچنین خواب های عجیبی که یک باستان شناس دید، باعث شد که در نقطه ای از زمین عملیات حفاری را آغاز کنند و در همان نقطه ای که این باستان شناس خواب دیده بود، موفق به کشف شهر باستانی مایسینی Mycenae  واقع در جزیره کِرِت Crete شدند.

این خواب ها که منجر به کشفیات باستان شناسی در معبد بل و نیز ترجمه الواحی به زبان بابلی شد هنوز در پرده اسرار باقی مانده است.

یکی از اساتید دانشگاه پنسیلوانیا به نام دکتر هرمان هیلپرشت Herman Hilprecht که در زمینه شناخت تاریخ آشور، شهرت زیادی دارد هنگامی که سرگرم نگارش کتابی با نام کتیبه های قدیمی بابل بود با اشکال بزرگی مواجه شد. او ضمن تحقیق به دو نوشته برخورد کرد که روی دو قطعه عقیق کوچیک حک شده بود.

ظاهرا آنها دو انگشتری بودند که در خرابه های معبد بل واقع در نیپور Nippur کشف شده بودند ولی از آنجا که نگین این انگشتری ها شکسته بود، نوشته روی آنها ناقص بود و فهم مطالب آن امکان نداشت.

تا دیر وقت آن شب، دکتر با آنکه سخت خسته بود یک آن از اندیشه این دوانگشتری فارغ نمیشد. همسرش کوشید او را از فکر کردن درباره موضوع باز دارد ولی او که متعهد شده بود کتاب مورد نظر را روز بعد برای چاپ آماده کند، بسیار آشفته و نگران بود و زیرا این امر بدون تکمیل نوشته روی انگشتری ها امکان نداشت.

سرانجام وقتی همسرش به خواب رفت به سراغ انگشتری ها شتافت و به کمک یک ذره بین به بررسی آنها پرداخت.

در همان حال از شدت خستگی به خوابی عمیق فرو رفت و در این خوابِ سحر آمیز، زمان به عقب بازگشت.

در عالم خواب، یک مرد لاغر بلند قامت را دید که در برابرش ایستاده بود و لبخندی برلب داشت. این مرد یکی از راهبان بابل قدیم بود و چنین به نظر میرسید که از قرون وسطی برخاسته بود و باد گرم و سوزانی که جانب صحرا میوزید جامع سفید و بلند او را پریشان میساخت.

این مرد با صدای رسائی گفت:

همراه من بیا… من به تو کمک خواهم کرد.

باستان شناس از جا برخاست و به دنبال این بیگانه ناشناس به راه افتاد و تازه متوجه شد که روی پله سنگی بزرگ نشسته بود.

به اتفاق مرد ناشناس از میان یک جاده خاکی و گرم و عماراتی خالی از سکنه گذشتند و به بنای بزرگی رسیدند که مشخص تر از بقیه بود و به درون فضای نیمه تاریک آن گام نهادند.

باستان شناس پرسید:

ما در کجا هستیم؟

ناشناس پاسخ داد:

ما درون معبد بل واقع در نیپور ایستاده ایم که بین دجله و فرات قرار دارد.

دکتر با دقت نگاهی به اطراف اتاق نیمه تاریک انداخت و با توجه به اطلاعاتی که در رشته باستان شناسی داشت از ظواهر امر دریافت که آن مرد درست میگوید.

پرسید:

آیا میتوانید محل گنجینه گمشده معبد را به من نشان بدهید؟

مرد ناشناس لبخندی زد و با علامت دست به دکتر اشاره کرد که او را تعقیب کند. آنگاه خود، جلوتر به راه افتاد.

از دالان تاریکی عبور کردند و به اتاق کوچیکی که پایین تر از سطح زمین قرار داشت رسیدند.

درون این اتاق یک صندوق چوبی سنگین وجود داشت که داخل آن چند قطعه عقیق دیده میشد.

مرد ناشناس روی خود را به سوی باستان شناس برگرداند و گفت:

دو قطعه عقیقی که شما آنها را دو شی جداگانه به شمار آوردید در حقیقت با یکدیگر مربوط میباشند و هر دو بخشی از یک استوانه را تشکیل میدهد که از سوی سلطان کوریگالزو Kurigalzu به این معبد اهدا شد و روی آن جملاتی حک شده بود.

هنگامی که به راهبان دستور داده شد که یک جفت گوشواره برای مجسمه رب النوع نینیب Ninib بسازند، جواهری جز این استوانه در اختیار نداشتیم. به همین خاطر در همین اتاق آن را به سه قسمت تقسیم کردیم  که هر بخش حاوی قسمتی از نوشته بود.

 یک بخش از آن نیز برای همیشه از بین رفت.

دکتر پرسید:

آیا ممکن است نسخه اصلی این نوشته را به من بدهید؟

مرد راهب بی درنگ برگشت و با انگشت خود روی دیوار خاک گرفته به خط سومری باستانی چنین نوشت:

این هدیه از طرف کوریگالزو عضو شورای مذهبی معبد بل به رب النوع نینیب پسر بل تقدیم شد.

ناگهان دکتر در عالم خواب احساس کرد که از آن معبد عظیم به کتابخانه خود در فیلادلفیا منتقل شده است و راهب سفید پوش هنوز در کنار او ایستاده است.

کاغذی روی میز او قرار داشت که روی آن کلمه ساده نبوکدنصر Nebuchadnezzar نوشته شده بود. دو تن از مصرشناسان مشهور آن زمان اینطور آن را ترجمه کرده بودند:

نبو مانند بنایی از کار من حراست میکند.

لحظه ای بعد مرد ناشناس از نظر ناپدید شد و دکتر از خواب بیدار شد.

به هرحال این مرد عجیب که به خواب دکتر آمده بود راز دو انگشتری عقیق را که در حقیقت قطعه واحدی از یک استوانه بودند آشکار ساخت، حقیقتی که بعدا از سوی مصر شناسان جدید مورد تایید قرار گرفت.

مرد ناشناس همچنین ترجمه واژه نبوکدنصر یا بخت نصر را که تا آن زمان نادرست ترجمه شده بود تصحیح کرد به طوری که درحال حاضر همه دانشمندان و پژوهندگان آن را پذیرفته اند و میدانیم که این لغت، عالی ترین لقب بابلی بود که به دو پادشاه بزرگ بابل داده شده بود.

راهب ناشناس همه نکات مبهم را روشن ساخت، فقط یک چیز همچنان در پرده اسرار باقی مانده است و آن اینکه چگونه آن مرد روحانی همه این معماها را پس از گذشت 30 قرن به وسیله خوابی که این دکتر باستان شناس دیده بود حل کرد؟

منبع: کتاب عجیب تر از علم جلد 1

مطالب مشابه از ذهن آموز:
دیدگاهی بگذارید