عجیبتر از علم: ناپدید شدن دهکده!

جو لابل به تماشای دهکده ایستاده بود، در مورد ظاهر این دهکده کوچک اسکیمویی چیز غیر عادی احساس میکرد. باد سرخ و یخ زده ای که از دریاچه آنیجکونی میوزید، پوست جانورانی را که به در کلبه ها آویخته بودند، به اهتزار می آورد.
چند قایق پارویی اسکیمویی که امواج، آنها را به ساحل انداخته بود، در هم شکسته بودند، نه سگی صدا میکرد و نه صدایی سکوت را میشکست.
جو از خودش پرسید: پس مردم کجا هستند؟
این سوال خوبی بود که در آن روز سرد نوامبر 1930 مطرح شد و این سوال تا به امروز بدون جواب مانده است.
جو چند سالی بود که این دهکده کوچک اسکیمویی را که در 5 مایلی پاسگاه ژاندارمری در چرچیل قرار داشت میشناخت.
در آن روز چندین کیلومتر راه خود را بر روی دشت های یخ زده قطبی دورتر کرده بود تا چند ساعتی را در این دهکده در کنار دوستانش بگذارند. ولی تنها سکوتی سنگین از او استقبال کرد.
به طوری که بعدا به پلیس نورث وست گزارش داد که در کنار آن روستا ایستاده و چند بار فریاد زده اما پاسخی نشنیده است.
پوست آویخته بر سر در یکی از کلبه ها را برداشت و دوباره صدا زد اما باز هم پاسخی نشنید.
همه جا را سکوتی مرگبار فرا گرفته بود.
به همه کلبه ها سرک کشید. همه جا وضع همین طور بود.
در حدود یک ساعت، حیرت زده در این روستا ماند و در گوشه و کنار آن به بازرسی پرداخت تا بلکه کشف کند که چه اتفاقی در این روستا افتاده است و چرا ساکنان آن همگی یکباره ناپدید شده اند.
او ضمن جستجو، چند ظرف غذا را که بر روی آتش آویزان بود مشاهده کرد.
این آتش ماه ها بود که سرد و خاموش شده بود.
در یکی از کلبه ها جامه هایی از پوست سگ آبی که برای یک بچه کوچک دوخته شده بود، به چشم میخورد و سوزنی از جنس عاج فیل هنوز داخل یکی از جامه ها دیده میشد و به نظر مرسید که مادر ناگهان کار دوخت و دوز را کنار گذاشته و آنجا را ترک گفته است.
در روی ساحل، سه قایق پارویی اسکیموها که یکی از آنها متعلق به رئیس دهکده بود دیده میشد.
امواج سهمگین این قایق را به ساحل کشیده و همگی بر اثر برخورد با ساحل در هم شکسته بودند و چنین به نظر میرسید که مدت ها آنها را فراموش کرده و مورد استفاده قرار نداده بودند.
پس از آنکه جو مراتب را به ژاندارمری اطلاع داد، به اتفاق ماموران به آن روستا بازگشت. همگی از این وضع در شگفت مانده بودند و با تعجب فراوان به داخل کلبه های خالی سرک میکشدند. تفنگ های اسکیموها در کنار کلبه ها به دیوار تکیه داده شده بودند و صاحبان آنها دیگر هیچگاه باز نمیگشتند.
در قطب شمال تفنگ بیش از هر چیز دیگری ارزش دارد و وسیله مناسبی برای دفاع و حفظ زندگی اسکیموها به شمار میرود.
هیچ یک از اسکیموها بدون تفنگ از حوالی کلبه خود دور نمیشود.
در حالی که اکنون تفنگ آنها در کنار کلبه افتاده و اسکیموها بدون اسحله کلبه را ترک کرده بودند.
سگ نیز مانند تفنگ برای اسکیموها ارزش حیاتی دارد. ماموران ژاندارمری ضمن جستجوی خود در حدود یکصد متر دورتر از کلبه ها به هفت سگ برخورد کردند.
آنها را به چند درخت بسته بودند و همگی از شدت گرسنگی جان سپرده بودند.
ولی شگفت انگیزتر از همه اجساد افراد قبیله بودند که سابقا مرده و اسکیموها آنها را در زیر چند سنگ قبر، دفن کرده بودند.
اما حالا این گورها را شکافته بودند و اجساد را از آنجا برده بودند و سنگ قبرها را در دو ردیف با دقت تمام روی هم گذاشته بودند.
آنچه مسلم بود نبش قبر کار اسکیموها نبود و جانوران نیز از عهده این کار با توجه به چیده شدن مرتب سنگ ها روی هم بر نمی آمدند. کارشناسان، مدت دو هفته در این دهکده خالی از سکنه به مطالعه پرداختند و دست آخر از شواهد و مدارک موجود به این نتیجه رسیدند که اسکیموها در حدود دو ماه پیش از آنکه جو وارد آن روستا شود، آنجا را ترک کرده اند.
به هر حال هیچ معلوم نبود که ساکنان این دهکده اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ چرا و چگونه در آستانه فصل زمستان، روستای خود را به طور ناگهانی و دسته جمعی ترک کرده اند و چه بلایی بر سرشان آمده است.
قایق های پارویی آنها که برروی ساحل افتاده بود نشان میداد که از طریق دریاچه نرفته اند و هیچ گونه ردپایی نیز بر روی خشکی از آنها برجای نمانده بود.
موضوع قبرهای شکافته شده نیز بر اسرار این معما می افزود.
به هر حال پرونده این ماجرا برای همیشه به عنوان یک راز فاش نشده بایگانی گردید.
منبع: کتاب عجیب تر علم – جلد 1