چگونه هدف زندگی خود را پیدا کنیم؟

مقاله هدف زندگی نه تنها برای نوجوانان و جوانان مفید است بلکه برای پدر و مادرها و کسانی که میخواهند پدر و مادر شوند هم مفید است.

اکثر ما در شرایطی زندگی میکنیم که زندگی‌مان بیشتر شبیه یک مسابقه است.

قصد داریم جایگاه بهتری نسبت به دیگران کسب کنیم.

میخواهیم شغل بهتر، ماشین بهتر، ظاهر بهتر و حتی همسر بهتری نسبت به دیگران داشته باشیم.

در یک رقابت احمقانه هستیم و شبکه های مجازی مانند اینستاگرام این حس رقابت را بیشتر میکنند و اگر کسی اینگونه نباشد به چشم یک احمق به او نگاه میکنیم.

این یک بازی دو سر باخت برای ماست.

تا زمانی که برای رسیدن به بهترین‌ها تلاش میکنیم، مدام در سختی و استرس هستیم و اگر به آنها دست پیدا نکنیم احساس بدبختی میکنیم.

اگر هم به چیزهایی که روزی آرزویش را داشته ایم برسیم، آنوقت هیچ احساس رضایتِ پایداری نصیبمان نمیشود.

انگار به دنبال حبابی دویده‌ایم و حالا که حباب را در دستمان گرفته‌ایم ترکیده است.

چون اکثر این هدف‌ها واقعا آرزو و خواسته قلبی‌مان نبوده‌اند و فقط توسط محیطی که در آن قرار گرفته‌ایم به ما القاء شده‌اند.

یافتن شغل و هدف زندگی

حالا اوج مشکل اینجاست که برای رسیدن به همین اهداف، راه اشتباهی را هم طی میکنیم.

نسل‌های جدید را مطمئن نیستم اما چیزی که میخواهم بگویم در مورد نسل خودم مطمئن هستم؛

وقتی ما بچه بودیم و از ما سوال میکردند که دوست داری در آینده چه کاره شوی؟ یا مگفتیم دکتر یا میگفتیم خلبان!

چرا ؟

چون ما مشاغل را نمیشناختیم.

والدین ما هم اشتباه کردند، آنها راه و رسم واقعی زندگی کردن را به ما یاد ندادند.

اکثر معلم‌ها هم همینطور.

هیچ کدام به ما نگفتند در دنیای واقعی چطور باید مخارج خود را تامین کنیم؟

روابط اجتماعی ما در دنیای واقعی باید چگونه باشد؟

به چه کسانی می توانیم اعتماد کنیم و بر چه معیاری؟

به چه کسانی نمیتوانیم اعتماد کنیم و چرا؟

آنها فقط به ما میگفتند: درس بخوان.

درس بخوان، به هرچیزی که بخواهی خواهید رسید.

آن هم درسی که مربوط به علم حداقل یک قرن پیش بود.

و حالا دوست من مهندس الکترونیک است و در بازار قابلمه میفروشد!

حالا او فهمیده است که قابلمه فروشی هم یک شغل است.

البته او با همین درسی که خوانده است میتواند شغل‌های خوبی داشته باشد و طبیعتا درآمدهای بیشتری هم داشته باشد اما مشکلش این است که شغل‌های بسیار کمی را میشناسد و فکرش محدود است.

وقتی ما بچه بودیم و به عروسی میرفتیم، هرگز به ما گفته نشد که این تالار یا باغی که عروسی در آن برگزار شده است متعلق به کسی است و او با اجاره دادن این مکان پول بدست می‌آورد و این یک شغل است.

وقتی بچه بودیم و به شهربازی میرفتیم به ما نگفتند این افرادی که وسایل بازی را کنترل میکنند و از ما بلیط یا پول میگیرند شغلشان همین است و این کار یک شغل است.

ما فکر میکردیم که آنها فقط به این دلیل آنجا هستند تا کودکان را سرگرم کنند!

یا حتی افرادی هستند که وسایل بازی را طراحی میکنند و این یک شغل است.

نتیجه این شد که وقتی از بچه‌ای می پرسیدند دوست داری در آینده چه کاره شوی؟ میگفت: دکتر یا خلبان. چون او شغل دیگری بلد نبود.

او نمیدانست که میتواند پرورش دهنده گل و گیاه آپارتمانی شود.

نمی‌دانست که می تواند مربی ورزش یا یک بدلکار سینما شود،

یا کارخانه تولید نوشابه بزند.

و از هزاران شغل دیگر بی خبر بود و فقط درس می‌خواند به امید اینکه روزی پولدار شود و بهترین سالهای عمرش میرفت.

مانند کسی که بی‌هدف به هر سویی تیری پرتاب میکند.

زندگی واقعی

حتی پدر و مادرها وقتی فرزندشان نمره خوبی میگیرد برایش جایزه میگیرند، در ناخودآگاه او این باور ایجاد میشود که اگر من درس بخوانم به چیزهایی که دوست دارم میرسم.

غافل از اینکه وقتی مدرکش را بگیرد و درسش تمام شود، جایزه خریدن‌ها هم تمام میشود.

و آنگاه زندگی واقعی شروع میشود.

الان کمتر میگویند مهندس شو چون تعداد مهندس‌ها زیاد شده است، بنابراین میگویند دکتر شو تا پولدار شوی!

بنابراین در آینده تعداد دکترها از تعداد مریض ها بیشتر میشود.

دولت هم بدش نمی‌آید دانشگاه‌های مختلف تاسیس کند و شهریه بگیرد و مدرک چاپ کند.

همان اتفاقی که برای رشته های مهندسی افتاد.

ژاپن تا صد سال آینده به این همه مهندسی که اکنون در ایران وجود دارد نیاز ندارد.

اصلا پرسیدن همان سوال دوست داری چه کاره شوی در کشور ما غیرمنطقی است؟

وقتی سیستم کاملا خطی و از قبل مشخص شده است و خود مردم برایشان بعید است یکی برخلاف جهت رودخانه شنا کند، این چه سوالی است که میپرسند؟ دوست داری چه کاره شوی؟

مطمئنم تحمل شنیدن خیلی از جواب‌ها را ندارند.

و موضوع فقط پرسیدن نیست، شبیه این است که من در خیابان جلوی کسی را بگیرم و بگویم دوست داری لامبورگینی‌ات چه رنگی باشد؟ و بعد او را با مشکلات و گرفتاری هایش به حال خود رها کنم و خوشحال و خندان از او دور شوم!

یا از ما سوال میکردند: علم بهتر است یا ثروت؟!

واقعا به چه دلیل باید از بین این دو انتخاب کنیم؟!

و در مدرسه نه راه رسیدن به علم را درست و حسابی به ما یاد میدادند نه راه رسیدن به ثروت!

راه رسیدن به علم این بود که کل کلاس‌های علوم و فیزیک و شیمی فقط در آزمایشگاه سپری شود با بهترین اساتید.

و راه رسیدن به ثروت هم این بود که از بزرگان این کار مانند ثروتمندان خودساخته درس‌هایی به ما بدهند و عملا به ما تکالیفی بدهند که بتوانیم درآمد داشته باشیم، نه اینکه بگویند درس بخوان تا پولدار شوی.

قبل از اینکه در دانشگاه یک زبان برنامه نویسی را درس بدهند، باید بررسی کنند که با یادگیری آن میتوان درآمد داشت یا اینکه آن زبان برنامه نویسی سالهاست که منسوخ و بلا استفاده شده ؟

به ما یاد ندادند کاری را انجام بدهیم که عاشق آن هستیم، نه کاری به امید پولدار شدن.

نه تقلید کورکورانه و پیروی از مشاغلی که فکر میکنیم درآمدشان خوب است، بدون در نظر گرفتن استعدادها و علایقمان و نیاز جامعه.

مطالب مشابه از ذهن آموز:
دیدگاهی بگذارید