اعتماد نکردن به افراد و یافتن حقیقت

قهرمان برخی کودکان پدرشان است. به مرور که بزرگ‌تر میشوند و با بچه‌های هم سن خود بازی میکنند یا به مدرسه می‌روند ممکن است یکی از همین افراد هم سن خودشان را به دید یک قهرمان نگاه کنند. کسی که ممکن است از بقیه قوی‌تر یا باهوش‌تر باشد.

وقتی بزرگ‌تر میشوند ممکن است معلم مدرسه از دید آنها یک انسان خارق العاده باشد.

اما برای اکثر بچه‌ها در دوران نوجوانی شخصیت‌های کارتونی قهرمانشان هستند.

برای من و احتمالا هم سن و سال‌های من کارتون فوتبالیست‌ها، ملوان زبل، شهر فضایی، میتی کومان و لوک خوش شانس بودند که دوست داشتیم جای قهرمان آن کارتون‌ها باشیم و در تصورات و رویاهایمان، خودمان را جای آنها قرار میدادیم.

برای نسل‌های جدیدتر نیز کارتون‌‌های جدیدتری حتما هستند که این حس را در نوجوان‌ها ایجاد میکنند.

هرچقدر که فرد بزرگ‌تر میشود و با انسان‌های بیشتری آشنا می‌شود و با واقعیت جهان بیشتر آشنا میشود، قهرمان‌های دوران کودکی‌اش کمرنگ‌تر شده و جای خود را به افراد جدیدی میدهند. افرادی که واقعی‌تر هستند.

تصور کنید فردی از نظر برخی استاد بزرگی به حساب می‌آید و از نظر برخی هم نه. البته این اتفاق طبیعی است و در دو حالت پیش می آید:

در حالت اول فرد واقعا آدم خوبی نیست و دروغ میگوید، اما آنقدر خوب دروغ میگوید که عده ای او را کاملا باور دارند. بنابراین هم کلی موافق دارد هم کلی مخالف.

در حالت دوم آن شخص واقعا آدم خوب و آگاهی است اما چون بی‌پرده صحبت می‌کند و حقایق را میگوید، افرادی که سطح آگاهی بسیار پایینی دارند و تعصب زیادی دارند حرف‌های او را درک نمیکنند و با او دشمن میشوند. یا اشخاصی که به خاطر صداقتِ این شخص موقعیتشان به خطر می‌افتد با او دشمن میشوند.

نکته جالب اینجاست که برای هر دو مورد اگر شما بخواهید آن شخص را نقد کنید کسانی که او را خیلی قبول دارند میگویند شما اصلا در حد و اندازه‌ای نیستید که بخواهید چنین شخصی را نقد کنید. 

البته گاهی اوقات آنها درست میگویند.

شوخی با هاوکینگ

یک شوخی با هاوکینگ:

شخص 1: چرت گفته بابا

شخص 2: آخه رو چه حساب میگی چرت گفته؟ یعنی اون نمیفهمه تو میفهمی؟

شخص 3: شما که از هاوکینگ ایراد میگیری چقدر سواد داری؟ جایزه نوبل تا حالا گرفتی؟

شخص 4: درست میگه من خودمم حساب کردم همین شد.

شخص 5: ما یه استاد دانشگاه تو فامیلمون داریم میگه همه این علوم از ما بوده اونا دزدیدن.

شخص 6: هاسکینگ بنده خدا چون بدجور مریض بود از زمین و زمان شاکی بود.

شخص 7: هاسکینگ؟؟

خب، البته این مثال فقط یک شوخی بود اما همانطور که دیدید وقتی یک شخص رده بالا حرفی زده است مردم عادی اگر بخواهند او را نقد کنند محکوم به این میشوند که در حد و اندازه او نیستند.

این فقط در جنبه‌های علمی نیست در همه زمینه‌ها همینطور است. مثلا فرض کنید گفته شده است که یک ورزشکار ایرانی با یک ضربه مشت، میتوانست 18 دیوار بتنی را یک جا پودر کند.

اگر شما بخواهید آن ورزشکار را نقد کنید فورا مردم از مهارت ورزشی شما سوال خواهند کرد و نهایتا اینطور خواهند گفت که شما از آن شخص خیلی کمتر هستید و حق ندارید درموردش حرفی بزنید.

داستان نیش عقرب و سکه‌های طلا

بیایید داستان فرضی که امروز هنگام ظهر و در حین استراحت در ذهنم تصور کردم مرور کنیم:

شخصی پیاده در بیابان سرگردان شده بود.

بسیار تشنه بود. آخرین قطرات آب داخل قمقمه‌اش هم در دهانش ریخته بود.

به هر طرف که نگاه میکرد بیابان می دید.

لحظاتی بعد در کمال ناباوری یک برکه آب دید.

به سمت آن قدم هایش را تندتر کرد.

با خودش میگفت شاید سراب باشد اما وقتی به برکه رسید فهمید واقعی است.

با خوشحالی داخل آب پرید و تا می‌توانست آب خورد.

میخواست قمقمه‌اش را پر از آب کند که عقربی به او نزدیک شد.

عقرب گفت من نمیتوانم داخل آب شوم، آیا کف دستت آب جمع میکنی تا جلوی دهان من بگیری و آب بخورم؟

مرد قبول کرد.

قمقمه خالی را دوباره در جیبش گذاشت و کف دست راستش را گود کرد و داخل آب برد، سپس دستش را نزدیک دهان عقرب برد.

عقرب کل آبی که کف دست مرد بود نوشید و بعد کف دستش را نیش زد!

مرد فریادی به خاطر درد زد و گفت چرا نیش زدی؟

عقرب گفت: آب کم بود، تشنه هستم هنوز.

مرد اینبار با دست چپش آب برای عقرب برد.

عقرب آب را نوشید و کف دست چپش هم نیش زد.

مرد دوباره فریادی از روی درد کشید و گفت: این بار چرا نیش زدی؟ لاکردار چقدر آب میخوری؟

عقرب گفت: این بار به خاطر آب نبود اگر نیشت نمیزدم بدبخت میشدی. حالا بصبر، بعدا میفهمی خودت.

عقرب این جمله را گفت و رفت.

مرد که حیران شده بود، دوباره قمقمه‌اش را از جیبش بیرون آورد و همین که خواست آن را پر از آب کند یک فرشته جلوی او ظاهر شد.

مرد ترسید و دوباره قمقمه اش را در جیبش گذاشت.

فرشته گفت: تو یک بار به عقرب کمک کردی و او نیشت زد، چرا بار دوم باز هم به او آب دادی؟

مرد گفت: عقرب هنوز تشنه بود و میخواستم به عقرب کمک کنم. نمیخواستم کمک من نصفه و نیمه باشد.

فرشته گفت: آفرین حالا تمام آب این برکه را تبدیل به سکه‌های طلا میکنم.

همین کار هم کرد.

مرد حیرت کرده بود. همه طلاها را با خودش به شهر آورد و با آنها توانست یک زندگی مرفه برای خودش بسازد.

خب داستان ما تمام شد.

حالا از شما میخواهم دو حالت زیر را تصور کنید:

  1. فرض کنید به شما بگویند این داستان زندگی فلان استاد بزرگ است. کسی که نزد مردم خیلی اعتبار دارد.
  2. فرض کنید به جای اینکه بگویند این داستان زندگی فلان استاد بزرگ است، دوست شما این داستان را برایتان تعریف کند و بگوید که این داستان زندگی دایی یا عمویش است.

احتمال اینکه داستان را باور کنید در کدام حالت بیشتر است؟

وقتی به اشخاص توجه داشته باشید نمیتوانید درک صحیحی از وقایع داشته باشید و نتیجه گیری اشتباهی خواهید داشت.

برای همین میگویم از حیطه داوری اشخاص بیرون بیایید.

در واقع وقتی گفته میشود این داستان برای شخص معتبری رخ داده است، شما چون خودتان را از او کوچکتر و ضعیف‌تر میدانید به خودتان این جرعت را نمیدهید که داستانش را نقد کنید.

به همین خاطر متوجه نمیشوید که این داستان ایرادهای زیادی داشت. مثلا اینکه:

  • وقتی آب آن برکه تبدیل به سکه‌های طلا شد، چطور آن شخص با پای پیاده و بدون هیچ وسیله‌ای توانست آن همه سکه طلا را با خود به شهر ببرد؟
  • او فرصت نکرد قمقمه‌اش را از آب پر کند و تمام آب برکه هم که تبدیل به طلا شد، پس چطور توانست بدون آب تا شهر خودش را برساند؟
  • آیا عقرب میتواند دو بار نیش بزند؟
  • چرا آن مرد بر اثر نیش عقرب نمرد؟

در حالت اول شما از این موارد چشم پوشی میکنید یا به نحوی سعی در توجیه آن دارید.

اکثر مردم روی اشخاص توجه دارند.

نشستن روی هوا

مثلا روی این موضوع بحث میکنند که آیا فلان شخص واقعا پرواز کرد یا واقعا روی آب راه رفت یا نه.

در صورتی که همیشه فرد جدیدی خواهد آمد که بهتر از نفر قبلی باشد و ایرادهای کمتری نسبت به او داشته باشد.

بنابراین اگر کسی به شما ثابت کند که فلان شخص کارش واقعی نبوده، ممکن است آن فرد پیشرفت کند و کار بهتری ارائه کند یا اینکه نفر جدیدی خواهد آمد که کارش خیلی بهتر باشد و نقص کمتری داشته باشد، آنوقت شما مجذوب این نفر جدید خواهید شد و دوباره باید کسی برای شما ثابت کند که این نفر جدید هم کارش حقیقت دارد یا نه و این دور باطل همینطور ادامه پیدا میکند.

وقتی شما پدیده‌ای را بررسی میکنید و نتیجه‌ای از آن میگیرید و حقیقت را پیدا میکنید، دیگر مهم نیست چه کسی آن را انجام بدهد، هرکسی که آن را انجام بدهد حقیقت برای شما روشن است.

مثلا شما به این نتیجه رسیده اید که فقط خدا از تک تک وقایع آینده با خبر است.

بنابراین دیگر برایتان فرقی نمیکند که یک ایرانی چنین ادعایی کند یا یک امریکایی. دیگر مهم نیست که تیپ و ظاهرش چه باشد، در هر صورت شما میدانید که ادعای شخص کذب است.

یا شایعه بوده یا شعبده و تردستی بوده یا در بهترین حالت یک حدس بر اساس حس ششم که برای موارد متعدد نمی‌تواند تکرار شود.

(این مقاله بیشتر برای افرادی نوشته شده است که فکر میکنند نمایش‌های شعبده و کلیپ‌های شعبده بازی واقعی هستند.)

مطالب مشابه از ذهن آموز:
دیدگاهی بگذارید