نقد سریال لاست (گمشده) عجیب ولی شاید واقعی!

سریال لاست یا گمشده خیلی وقت است که پخش شده و تمام شده، اما کسانی که این سریال را دیدهاند و از آن خوششان آمده هروقت اسمش را میشنوند احساس عجیبی آنها را فرا میگیرد.
برخی هم ممکن است از چنین سریالی خوششان نیاید. چون گنگ است.
داستانش خیلی پیچیده میشود، آنقدر پیچیده که دیگر نمیتواند تمام شود.
شاید برای نقد این سریال کمی دیر شده باشد، اما این مطلب ارزش خواندن دارد. البته این سومین ویرایش این نقد است.
موضوع لاست کاملا متفاوت و جدید بود، همه چیز در خود داشت؛ هم اکشن بود هم رازآلود و هم شبه علم در آن وجود داشت.
اما بیشتر از هرچیز قانون عمل و عکس و العمل در آن وجود داشت.
کوچکترین اعمال شخصیتهای داستان منجر به نتایجی متفاوت میشد.
این سریال آنقدر عجیب و پر کشش بود که طرفداران بسیاری پیدا کرد و سایتهای بسیاری برای نقد و رفع ابهامهای سریال دست به کار شدند.
داستان سریال گمشده (لاست)
ماجرا از آنجا شروع میشود که یک عده افراد به ظاهر معمولی در یک هواپیما سوار هستند و به سمت استرالیا در حرکت هستند.
این افراد گرفتار مشکلات و روزمرگیهای فراوان خود هستند و زمانی که هواپیمای آنها در یک جزیره سقوط میکند به هیچ وجه فکر نمیکنند که تا آخر عمر گرفتار راز و رمز آن جزیره بشوند.
اما چطور ممکن است هواپیما سقوط کند و تعدادی از مسافران زنده بمانند؟!
این سوالی است که تا آخر سریال ذهن شما را به خود درگیر میکند.
آنقدر درگیر میکند که سازندگان سریال یک اپیزود به صورت مصاحبه با نویسندگان درست کردند و گفتند مطمئن باشید شخصیتها روح نیستند، آنها زنده هستند و از سقوط، جان سالم به در بردهاند.
وقتی هواپیما سقوط میکند آنها منتظر گروه نجات میشوند.
اما پس از گذشت چند روز هیچ کسی برای نجات آنها نمیآید و آنها از اینکه این جزیره پنهان از دید مردم جهان است کاملا بیخبرند.
از همان اولین اپیزود، معماهای سریال شروع میشوند.
جالب است که در این سریال حل شدن یک معما مساوی است با پیدایش چند معمای سختتر.
به همین ترتیب داستان آنقدر پیچیده و پر ابهام می شود که در آخر نویسندگان از عهده تمام کردن آن بر نمیآیند!
البته برخی هم از پایان سریال خوششان آمده است.
پس از گذشت مدتی شخصیتهای داستان متوجه میشوند که در این جزیره گیر افتادهاند و سرنوشت نمیخواهد آنها از این جزیره خارج بشوند.
شخصیتهای سریال لاست
آنها با یک دریچه روی زمین روبرو میشوند که مهر و موم شده و روی آن کلمه قرنطینه نوشته شده است.
جان لاک یکی از شخصیتهای اصلی سریال معتقد است که باید این دریچه را هر طور که شده باز کنند به این امید که شاید از این سردرگمی نجات پیدا کنند.
او شخصیت معنوی سریال لاست است که بینش عمیقی دارد.
قبلا فلج بوده اما وقتی در این جزیره سقوط میکند خوب میشود.
جمله مشهوری دارد که میگوید: “تو به من نمیتوانی بگویی که چه کاری را نمیتوانم انجام بدهم.”
نام او از یکی از فیلسوفان مشهور به همین نام گرفته شده و همینطور جمله فوق.
سریال طی فلش بکهایی که دارد به داستان زندگی تک تکِ شخصیتهای اصلی میپردازد.
شما متوجه میشوید که در زندگی هر کدام از آنها عددی وجود دارد که پیوسته تکرار میشود.
مثلا عدد جان لاک 43 میباشد و همینطور بقیه شخصیتها هر کدام عددی دارند.
اعداد سریال لاست
وقتی موفق به بازکردن دریچه میشوند وارد اتاقکی زیرزمینی به نام پایگاه قو میشوند.
با شخصی روبرو میشوند که او هم مثل آنها در جزیره گرفتار شده اما چندین سال است که مشغول یک کار تکراری و عذاب آور است.
نامش دزموند است و روزی برای جلب توجه پدرِ دختری که دوستش دارد تصمیم میگیرد دور دنیا را با یک قایق پشت سر بگذارد اما گم میشود و از جزیره سر در میاورد.
بعدا میفهمیم که پدر آن دختر، از قدیم به دنبال دستیابی به جزیره بوده است.
دزموند که لهجه جالبی هم دارد به آنها تجهیزات الکترونیکی را نشان میدهد.
یک تایمر که روی دیوار آویزان است و 108 شماره دارد و وقتی به یک می رسد باید 6 عدد را به ترتیب وارد کامپیوتر کرد:
4،8،15،16،23،42
اگر کسی نباشد که این اعداد را به موقع وارد کند آنوقت یک انفجار عظیم که به علت تجمع انرژی الکترومغناطیسیِ حاصل از تاسیسات به کار رفته در جزیره است رخ میدهد و دنیا نابود میشود!
برای فردی که باید این کار را هر روز انجام بدهد مقدار زیادی مواد غذایی هم گذاشتهاند که معلوم نیست از کجا آمده است.
این اعداد هر کدام مربوط به یکی از شخصیتهای فیلم هستند.
به عنوان مثال جک، شخصیت اصلی داستان که در نهایت، جهان را نجات میدهد عددش 23 است و حتی در هواپیما روی صندلی 23 نشسته بود.
البته جک یک شخصیت ایدهآل و قهرمان نیست. هیچ کدام از شخصیتها کامل نیستند، هیچ کدام نه کاملا منفی هستند نه کاملا مثبت.
آنها واقعی هستند، خودشان هستند، با تمام ضعفها و کمبودها.
کیت آستِن
جَک یک پزشکِ جراح است و در جزیره برای بازماندگان خیلی به درد میخورد.
کیت خلافکاری تحت تعقیب بوده و توسط پلیس در حال انتقال به زندان بوده که هواپیما سقوط میکند.
پلیسی که او را به همراه داشت پس از سقوط زنده میماند، او خیلی تلاش کرده بود تا کیت را دستگیر کند و حالا بدجور آسیب دیده و جک نمیتواند جانش را نجات بدهد.
مدام سعی میکند حرف بزند و بگوید که کیت خلافکار است اما اجل به او فرصت نمیدهد.
خب، کیت شاید آنچنان خلافکار نباشد، یا حداقل سزاوار آن همه کینهتوزی و دشمنی آن مأمور با او نباشد.
او یک پدر الکلی داشته است که مدام مادرش را کتک میزده است.
یک روز کیت پدرش را میکشد، فکر کنم شیر گاز را باز میگذارد و خانه منفجر میشود.
آن مأمور هم که کار و زندگیاش شده بود یافتن کیت، این موضوع را میدانست.
حالا در این جزیره کسی نمیداند کیت چه گذشتهای داشته، به همین خاطر دوست دارد زندگی تازهای را شروع کند.
اکثر افراد دوست دارند از جزیره خارج شوند به جز کیت. خب حق هم دارد.
البته جان لاک هم دلش نمیخواهد جزیره را ترک کند. این پیرمرد مرموز. آنقدرها هم پیر نیست، روزگار پیرش کرده.
جان لاک
در اپیزود اول، وقتی هواپیما سقوط میکند، همه ترسیدهاند، وحشت زدهاند، سراسیمه به این سو و آن سو میدوند و جیغ میکشند.
اما جان لاک روی زمین دراز کشیده است. حیرت کرده است. خوشحال میشود!
خوشحال میشود چون میتواند پاهایش را حس کند و تکان بدهد.
جک به سراغ او میآید و میگوید بیا کمک کن.
لاشههای هواپیما را میخواهند تکان بدهند و مردم را نجات بدهند.
جان لاک همچنان در حال خودش هست چند لحظه طول میکشد تا اینکه بلند میشود.
و ما بعدها میفهمیم که او قبلا فلج بوده و همین سبک روایت داستان است که لاست را جذاب میکند.
جان لاک خانوادهای نداشته، در پرورشگاه بزرگ شده. از ابتدا هم فلج نبوده است.
روزی یک پیرمرد حقهباز به سراغش میآید و میگوید من پدرت هستم.
جان لاک که محتاج محبت است گول این مرد را میخورد.
او با جان لاک صمیمی میشود، تعطیلات را باهم میگذرانند و باهم حسابی دوست میشوند.
سرانجام پیرمرد میگوید من دارم میمیرم و به کلیه احتیاج دارم.
جان لاک میگوید من تازه خانوادهام را پیدا کردهام، کلیهام را میدهم تا نجات پیدا کنی.
پیرمرد هم بعد از عمل اهدای عضو جیم میشود.
جان از اینکه مورد سواستفاده و فریب قرار گرفته خیلی ناراحت میشود.
به خانه پیرمرد میرود و او با بیرحمی میگوید تو چیزی که من نیاز داشتم به من دادی و من چیزی که تو نیاز داشتی به تو دادم. تو خانواده میخواستی و من کلیّه!
با هم دعوایشان میشود و او جان لاک را هل میدهد.
جان از پنجره به پایین پرت میشود و از آن موقع به دلیل آسیب نخاعی دیگر نمیتواند راه برود.
حالا جان لاک فلج است.
آرزو دارد برود به جنگلهای استرالیا، شکار کند و زندگی در جنگل را تجربه کند.
کلی مجله و کتاب در این زمینه میخواند.
سِت کامل چاقو برای شکار خریداری کرده است.
اما همه او را مسخره میکنند.
برای تور استرالیا ثبت نام میکند اما حاضر نمیشوند او را با خود ببرند چون فلج است.
و حالا هواپیما سقوط کرده و جان لاک در وسط جنگل است و مهمتر اینکه میتواند راه برود.
ساویر Sawyer
از ابتدای سریال با یک شخصیت خودشیفته و خلافکار روبرو میشوید به نام سویِر یا ساویِر .
او اسپری تنفسی یکی از مسافران که آسم دارد را قائم کرده است و در ازای آن میخواهد از دیگران اخاذی کند.
جامعه گریز است، هیچ کسی را با نامش صدا نمیزد و برای همه اسم میگذارد. به جک، میگوید: دُکی و به کیت میگوید: کک مکی.
از نظر بدنی هم قوی است و از دعوا لذت میبرد. حتی به حذب دموکرات هیچوقت رأی نداده است.
برخلاف او، جک یک فرد معقول، اهل دموکراسی و تحصیل کرده است و سعی میکند با گفتگو مشکلات را حل کند.
یک شخصیت دیگر در آنجا هست که عراقی است و قبلا شکنجهگر بوده است. نامش سعید است و فقط اوست که حریف ساویر است.
اما جالب است بدانید که ساویر آن چیزی که وانمود میکند نیست! حتی نامش هم ساویر نیست.
ساویر نام نامردی بوده است که باعث مرگ پدر و مادر او شده است.
سوایر در آن زمان یک کودک بوده است، داستانش را برایتان نمیگویم فقط بدانید که تمام عمر دنبال آن مرد است تا انتقام بگیرد. برای همین دوست دارد از جزیره نجات پیدا کنند.
باورکردنی نیست که آن مرد همان پیرمردی است کلیـّه جان لاک را دزدید!
و عجیبتر اینکه آن پیرمرد در همان جزیره قرار دارد!
دنیا خیلی کوچک است، چنین اتفاقهایی میافتند…
ارتباط بین کیت ، سویر و جک
کیت در همان ابتدا به جک علاقمند میشود اما علاقهاش را پنهان میکند.
جک هم دکتر است هم خوشتیپ است هم مورد توجه همه. اما کیت خودش را در حد او نمیداند.
بعد کم کم به سمت ساویر تمایل پیدا میکند، چون به نوعی هر دو خلافکار هستند.
ساویر گفته است که خلافکار و کلاهبردار بوده است، کم و بیش همینطور هم بوده است.
در قلب ساویر فقط انتقام است بنابراین بین کیت و او هم رابطه کاملی شکل نمیگیرد.
تا آخر سریال کِیت گاهی رابطهاش با جک قویتر می شود و گاهی با سویر.
سویِر نماد نیمه تاریک ِماست. ما گاهی اسیر آن می شویم و به سویش میرویم اما دوباره به خودمان میآییم و به سمت خوبی میرویم که جک نماد همین خوبی است.
ابتکار دارما
آنها متوجه می شوند که هیچ راه خروجی از جزیره نیست.
تاسیسات جزیره توسط دارما درست شده اند و مربوط به تحقیقات سری دولت در دوران جنگ سرد است که در مورد مسایل: سفر در زمان ، کنترل ذهن و… است.
دلیل اینکه آنها نمیتوانند از جزیره خارج شوند و کسی آنها را پیدا نمیکند همین تاسیسات است.
در حقیقت اینکه هر 108 بار باید کدها وارد شوند برای اینست که جزیره در زمان جابهجا شده و از دسترس مردم جهان خارج شود.
به همین خاطر کسی به نجات آنها نمیآید.
اگر آنها به موقع اعداد را وارد نکنند و تایمر صفر شود، در همان لحظات که همه چیز در حال فروپاشی است یک پیغام رمزی نشان داده میشود.
این پیغام به خط هیروگلیف مصری است به معنی مرگ
جک و جان سر این موضوع بگو مگو دارند.
جک تفکری بر پایه منطق دارد و میگوید چنین چیزی امکان پذیر نیست. مگر میشود دنیا نابود شود اگر به موقع اعداد را وارد دستگاه نکنیم؟!
اما جان لاک نقطه مقابل اوست و تفکری مبتنی بر عرفان و فلسفه دارد.
او فکر میکند آنها به دلیل و هدفی در آن جزیره هستند و نباید از آنجا فرار کنند.
هیچکدام به تنهایی راه به جایی نمیبرند و تفکر هرکدام در جایی به بن بست میرسد و به دیگری نیاز پیدا میکند.
دیگران OTHERS
آنها پس از مدتی متوجه می شوند که در جزیره تنها نیستند و عدهای هستند که دیگران لقب میگیرند.
اینها کسانی هستند که جزیره را مدیریت میکنند.
دیگران مدتهاست که نسل در نسل در جزیره ساکن هستند.
حالا بازماندگان متوجه میشوند که در جزیره مرزهایی وجود دارد و از آن مرزها نمیتوانند پا را فراتر بگذارند.
همچنین دیگران، بچهها را میدزدند و به نظر میرسد که روی آنها آزمایشاتی انجام میدهند.
رئیسِ دیگران فردی مرموز به نام بنجامین است که یهودی است و خود را وقف اجرای دستورات شخصی به نام جِیکوب کرده است.
جیکوب نیروی خیر در جزیره است و برادرش شر میباشد و این دو نبردی دیرینه با هم دارند. که این موضوع برگرفته از اندیشههای ایران باستان است.
بنجامین شبیه تندروهای مذهبی است که با اینکه از جیکوب تبعیت میکند اما خیلی اوقات دست به کارهای نادرست میزند و بیرحم است.
گاهی هم احساس میکند از طرف جیکوب به او وحی شده است اما اینطور نیست.
بنجامین و دیگران در گذشته برای سازمانی به نام دارما که این تاسیسات را در جزیره ساخته کار میکردهاند اما سازمان از بین میرود و آنها به زندگی در آنجا ادامه میدهند و پروژهها به حال خود رها میشوند.
حالا انگار هرکسی دیوانه وار به دنبال جواب است. از همه نامفهومتر اهداف بنجامین و افرادش است.
رازهای سریال لاست
مسافران هواپیما گلچینی از فرهنگها و نژادهای مختلف جهان هستند. شاید به همین خاطر این سریال در سراسر جهان طرفداران زیادی پیدا کرد.
شخصی که عراقی بود و پیشتر در موردش توضیح دادم در صحنهای از سریال در حالیکه در هواپیما نشسته است در دستش پاسپورتش را گرفته است اما پاسپورت ایرانی است! همچنین کتاب حافظ در کنار دستش هست!
نوشتههای روی بازوی جک به زبان چینی هستند به این مفهوم که او برگزیده است.
سریال پر از نکته است. نکته های لاست تمامی ندارند!
حتی برخی معتقدند شخصیتها هرکدام به نوعی به یکی از اساطیر باستانی مرتبطند.
سریال لاست همانند فیلم ماتریکس حتی وارد بحثهای فلسفی شده است.
یک هیولای دودی شکل هم در جزیره وجود دارد، که در فصل اول صدایش را میشنویم.
این دود سیاه درختان را از جا درمیآورد و برخی افراد را میکشد.
همه از آن وحشت دارند به جز جان لاک.
در فصلهای بعدی متوجه میشویم که دود سیاه همان برادر جیکوب یعنی نیروی شیطانی است.
بنجامین هم گذشته جالبی دارد. پدرش کارگر دارما بوده است که با پسرش به جزیره رفتهاند.
بنابراین بنجامین در جزیره بزرگ شده است.
هوگو هارلی ریس
هارلی یکی دیگر از شخصیتهای سریال است که بسیار چاق است.
او در طی سریال سعی میکند لاغر شود اما موفق نمیشود!
سازندگان سریال به او میگویند تو در جزیره گیر افتادهای و اصولا نباید بعد از چند ماه همچنان چاق بمانی!
او در لاتاری برنده شده و خیلی ثروتمند است اما کسی حرفش را باور نمیکند چون او نمیتواند در جزیره ثابت کند که میلیاردر است!
اعدادی که در بلیط او بودهاند و باعث شدهاند در لاتاری برنده شود همان اعداد معروف سریال هستند:
4 8 15 16 23 42
اما هارلی معتقد است این اعداد برایش بدشانسی آوردهاند.
هارلی اولین بار این اعداد را در یک بیمارستان روانی، از دهان یک بیمار شنیده بود که میگفت این اعداد نفرین شده هستند.
سایر نکتههای سریال گمشده (لاست)
سریال، گذشتهی هر کدام از شخصیتها را نشان میدهد و دنیایی از جزئیات و نکتهها درمورد هرکدام وجود دارد.
فردی در جزیره وجود دارد که در همه فلش بکها حضور دارد. در همه دورانها و زمانها و پیر نمیشود!
نامش ریچارد است.
مربوط به زمان بردهداری است، برده بوده است و توسط جیکوب نجات داده شده است.
کلیر دختری در بین مسافران است که بچهاش توسط دیگران دزدیده میشود. او و جک خواهر و برادر هستند که این موضوع را نمیدانند.
از فصل سوم به بعد قسمتهایی از آینده نشان داده میشود، آیندهای که ممکن است تغییر کند و بستگی به تصمیمات شخصیتهای سریال دارد.
البته برخی میگویند ممکن است مربوط به جهانهای موازی باشد. در جایی که شخصیتها زندگی دیگری دارند.
خارج از جزیره نیز در دنیای واقعی عدهای هستند که میخواهند وارد این جزیره بشوند و دنبال مختصات آن هستند.
پسری که در اتاق شماره 23 توسط بنجامین مورد آزمایشات شستوشوی مغزی قرار گرفته برگرفته از پروژهای به همین شکل در واقعیت است.
تایمری که 108 شماره دارد با توجه به اسم دارما که از اندیشههای بودایی ریشه گرفته ممکن است نمایانگر 108 گناه در باورهای بودایی باشد.
موسیقی متن سریال لاست هم خیلی خوب کار شده است و خیلی اوقات موفق میشود هیجان، استرس و کنجکاوی را در مخاطب تحریک کند.
پایان سریال لاست
اکثر افراد در ابتدا سعی دارند از جزیره خارج شوند اما کمکم مهمترین مساله برای آنها میشود زنده ماندن.
برخی از آنها درگیر تاسیسات جزیره میشوند و برخی به اسارت دیگران درمیآیند.
تعدادی هم کشته میشوند.
به نظر میرسد که سازندگان سریال نمیخواهند شما به این فکر کنید که آنها چطور از جزیره خارج میشوند!
موضوع، فرار از جزیره و ادامه دادن روزمرگیشان نیست.
حتی یک بار آینده نشان داده میشود طوریکه آنها از جزیره خارج شدهاند اما زندگی خوبی ندارند و همه غمگین و پشیمان هستند و میگویند نباید از جزیره فرار میکردیم.
به قول جان لاک جزیره میخواهد آنها پاکسازی و اصلاح شوند.
جک که با پدرش رابطه خوبی نداشته است مدام او را در جزیره میبیند.
جان لاک حالا سالم است و میتواند زندگی در طبیعت را تجربه کند.
چارلی که قبلا معتاد بوده در جزیره این فرصت را پیدا میکند که ترک کند، اما به طور اتفاقی هواپیمایی را در جنگل پیدا میکند که قبلا سقوط کرده و محمولهاش هروئین بوده است!
چارلی همیشه از مرگ نجات پیدا میکند و خطر همیشه از بیخ گوشش میگذرد. آیا این اتفاقی است؟
رُز که یک زن سیاهپوست است و دکترها گفته بودند به علت سرطان به زودی میمیرد، همانند جان لاک در جزیره حالش خوب میشود.
در عوض بنجامین بیمار میشود و حالا برای اینکه تومور از بدنش بیرون آورده شود به جک نیاز دارد.
جزیره همه آنها را امتحان میکند.
ساویر ، کیت و حتی بنجامین.
شخصیتها به نسخه بهتری از خودشان تبدیل میشوند و آنهایی که نمیتوانند این چالش را بگذارنند میمیرند.
در آخر، شخصیتهای اصلی به رستگاری میرسند.
سریال لاست میخواهد بگوید ابعاد پنهان خود و جهان را کشف کنید.
میخواهد بگوید معجزهها وجود دارند.
و پیام اصلی آن درک تقدیر و سرنوشت است.
نام سریال که “گمشده” است در حقیقت همان سرنوشت انسانهاست که باید پیدایش کنند.
آنهایی که گرفتار روزمرگی و هدفهای تکراری شدهاند در حقیقت سرنوشت خویش را گم کردهاند.
منبع: سایت ذهن آموز
سلام..
ممنون بابت نقد خوبتون
خاطرات زنده شدن. انگاری خودمم تو اون جزیره بودم.
فیلم دیگه ای هم هست مثل لاست راز الود و جالب ؟
سلام، خواهش میکنم.
اره فرینج هم خوبه و راز آلوده ولی علمی تره، سازندش یکیه با لاست، سریال شخص مظنون هم خوبه ولی سبکش پلیسیه، سازندش بازم همینه.